این برنامه برای دومین سال است که برگزار میشود. اولین بداههسرایی را در پندری ببینید.
شاعران که در این همسرایی حضور داشتند به شرح ذیل است:
مصطفی کارگر، خلیل روئینا، فتحیه قناعتپیشه، مریم قاسمیزادگان، عبدالرضا مفتوحی، عاطفه دهقانی، امیرحمزه مهرابی، یونس مؤذنی، محمدجواد سیاح، آریو، فاطمه نجاتی، ناظره بیغرض، عیسی آگاه، ابوالفضل دیباچی، حبیب مفتوحی، فاطمه گل حقیقت، طیبه احمدی، شهرام ابراهیمی، صادق اخضری، محمدعلی ساعیاننسب، فاطمه آبازیان، مریم پاکروان، فائزه دهنوی، اسدالله هرمی، معصومه بهمنی، فوزیه ثابت، علی داوریفرد
اشعار را بخوانید:
بسم رب محمد(ص)
دنیای شهود است و نمایانگر تقوا
ای جان و دل و عشق و تجلای تماشا
ای کاش بیایی تو و از آیهی رحمت
یکبار دگر پر بکنی غار حرا را
امروز اگر وصلهی ناجورِ زمینیم
فردا بِدرَد نعرهی ما ارض و سما را
قبل از تو زمین دستخوش جهل و جنون بود
ای آنکه شناسانده زنان را به زمانها
تو شمش زری شمشتر از هر زر و گوهر
نام تو به هر جا بنویسند مطلا
اعلیتر از عشقی متعالیتر از آنی
دلبسته به تو ارض و سما عرش معلا
هر بار تلاوت بکنی آیهی قرآن
داوود پیمبر بشود با تو همآوا
حالا دو قدم راه ِ نجات است به آخر
تنها به تو دل بستن و همبستگی ما
در زمزمهی عشق خدا هم شده همراه
جایی که کند مدح تو در مصحف گویا
باران محبت به سر اهل زمین ریخت
وقتی که خدا خاک تو را کرد مهیا
عالم همه مبهوت سراپای جمالت
ای در طلبت شهره به آفاق و مصلا
مبعوث شدی تا در رحمت بگشاید
الله به روی همه از آدم و حوا
در سینه ی گلهای جهان حسرت بویت
چون رایحهی ناب تو پر کرده جهان را
لیل است و ضحی آینهی مو و رخ تو
ای حسرت رویت به دل ماه چو رؤیا
در دایرهی عشق تویی نقطهی پرگار
برپا بکنی در دل عشاق تو غوغا
در خلقت عالم تو شدی رمز «تبارک»
بر قامت تو، خالقت آمد به تماشا
ای از تو محبت شده جاری به دو عالم
محبوبِ دو عالم قدمی نِه به دلِ ما
آمد که طوافی بکند کعبه به دورش
کردند ملائک به زمین هلهله برپا
از باغِ پر از حسن تو آفاق چه گوید؟
ای خوبترین میوهی تو حضرت زهرا
بی نامِ توسردفتر و دیباچه ی هستی
در چشمِ ادیبان نبُوَد دلکش و زیبا
تنها نه که اعجاز تو بر روی زمین است
شق القمرت معجزه ای شد به ثریا
عشاق بسوزند و بگردند به دورت
در عشق تو هیهات ،که پروانه و پروا؟
ای خوبتر از خوبتر از خوبتر از خوب
ای «خوب» شده از قِبَل نام تو معنا
خورشید خجالت زده ی حسن تو گردید
آن دَم که رخِ پاکِ تو شد فاش و هویدا
شاگردی تو فخر رسولان همه باشد
از نوح نبی گیر بیا تا به مسیحا
آغاز شد از حق به تو آموزشِ اقرأ
یعنی که معلم تویی اینک به الفبا
دنیای شهودی و نمایانگر دریا
ای جان و دل و عشق، تجلای غزلها
تو طعنه زدی بر رخ خورشید شناور
ای سلسله در سلسله من غرق تماشا
هرچند که در علم ملقب به کلیم است
زانو زده در پیش کمالات تو موسی
هم غار حرا شد متحیر ز جمالت
هم رعشه زده نام تو بر طاقت کسری
تا آنکه بشر طی کُنَد این مقصدِ هستی
کردی همه اسبابِ ترقّیش مهیّا
ای کاش که دین تو همانگونه بماند
افتاده مسلمانی ما در اگر اما
وقتی که تو باشی غزل ساده دلها
از قلب اویس قرنی تا به بحیرا
یعنی که تو معنای بلندی زمحبت
در قلب و دل و جان همه مردم دنیا
گفتیم هزاران غزل و متن و چلیپا
صدبار خدا گفته زتو بهتر از اینها
عشقی که درین پیکر دنیا تو نهادی
شمعیست که دائم بتراود زتو جانا
جز مهر تو در اینه کل جهان نیست
ای عشق تو مانده به ابد در دل و جانها
زیبای جهانی به جمالات و کمالات
بی رویِ تو این گلشن هستی چه صفا را؟
شوری به دل شاعرت انداخته عشقت
کز نام تو از جان به لب آورده الفبا
هستی تو در این میکده ساقیِّ ادیبان
پرکن قدحی تا شود این بزم دلارا
آنقدر جهان غرق فروغ تو شد، انگار
خورشید برون آمده از عالم معنی
از جمله رسولان سری و سرور دنیا
جبریل امین گشته تو را محو تماشا
سرمنشأ عشقی و همه عاشق رویت
هر غمزه ی تو گوید از آن کلِّ قضایا
هر گوشه ی ابرو شده تشبیه به محراب
ابروی کمانی تو چون طاق مصلا
آن کس که ترا دید چه دید ای مهِ خوبان؟!
بی بهره دلِ ما که شد افسرده و تنها
امّیدِ وصالِ تو به دل داشت مؤذِّن
قسمت شود آیا به وصالِ تو بدانجا؟!
لبخند تو اعجاز خدا بوده بلاشک
از خوبیِ خُلق تو مسلمان شده، ترسا
از حسن جمالت چه بگوییم، چرا که
گفته: «فتبارک» به خودش، حیّ تعالی
دور از رخ گلرنگ تو ای مونس دلها
بس دل که به بنداست برآن روی فریبا
هفتاد و دو ملت همه مبهوتِ تو گشتند
آیا شود آسان بکنی حلِّ معمّا؟
نازم به همان ارزش والای کلامت:
زآن مُلک رَسَد علم به سرحدِّ ثریّا
دینِ تو سرآمد شده بر سایرِ ادیان
ختم رسل از آدمی و موسی و عیسا
گُل بود زِ هر نامِ پیامبر که شنیدم
لیکن تو سرآمد به همه گلشن و گلها
خورشید نبوت شده از شرق هویدا
زد نور رخش طعنه به آتشگه کسرا
از پایه فرو ریخت به سر کاخ سلاطین
شد ثبت به تارج جهان وعدهی عیسی
ذکر صلوات تو شده مرهم هر زخم
بر نور جمال تو و بر قامت رعنا
ای ختم رسولان وتو ای مهتر آیات
از نورتوانوارشده بر همه پیدا
خورشید رصدخانه ی توحید و رسالت
شد نور تو از مشرق اشراق هویدا
با آمدنت قامت هر جهل شکستی
لرزید ز یُمن قدمت پایه ی کسری
امّی لقب امّا ز همه دانشت افزون
دیدم همه افعال ترا معجزه آسا
نقش علی و فاطمه در دین تو کافیست
تا دین بشود کامل و راضی شوی از ما
با یاد تو هر بیت غزل خوب نشسته
اشعار سپیدم شده موزون و مقفا
ای از دل صحرای جهالت چو ستاره
توحید تو تابیده و روشن شده هر جا
صد فرقه ز آن نغمه توحیدی روشن
صد شاخه پیچان شده افسوس و دریغا
هر شاخه جدا گشته و با آیه و تفسیر
بر جان هم افتاده و جاری شده خونها
یاسین رسولان خدا جان محمد
خوانده ست تو را حضرت محبوب، نگارا!
محبوب خدایی و همه خلق تورا هست
دست مدد از جانب دنیاست به عقبی
سبز است زمین تا به سما از گل رویت
مدح است به لبهای همه کون ومکانها
زیبا غزل ناب خدایی تو محمد
از رخصت روی تو شده عشق مهیا
وقتی که به رخ جلوه کند ماه تبسم
شاید که تصور بتوان کرد رخت را
یا شمس بخوانم چه دریغ است که شمسی
رخشنده تر از نور تو تابیده جهان را؟
او مظهر توحید و معاد است و عدالت
اصل است؛ نبی است و امام است به تنها
((ای خوبتر از خوب))توعالی تر ازعالی
مثل توندارد بشری خالق یکتا
درمیکده ات پیر غلامان همه درصف
سلطانیِ شان درگِروه یک دو سه صهبا
آیینهی نور است نگاهت که همیشه
دل میبرد از اهل صفا در همه دنیا
دستت ثمر عشق خدا بود به هستی
آورده خودش را به جمالت به تجلّا
تفسیر عدم چیست بهجز فاصله از عشق
ای عشق مخواه از جگرم حسرت فردا
در منزل توحید کسی جز تو ندیدم
در نام احد، عطر محمد شده پیدا
آرامش ما بسته به طوفان جنون است
موجیم که جاریست در آیینهی دریا
بودی تو یتیم و به یتیمان نظرت بود
دل سوته بدانست غمِ سوته دلان را
امروز اگر وصله ی ناجور زمینیم
فردا بدرد نعره ی ما ارض و سما را
امروز مسلمان ولی از نوع مدرنیم
پنهان شده در سجده ی ما لذت دنیا
از شوق تو امروز فقط شاد سرودیم
ما شاعر دردیم و پر از زخم سراپا
هر بیت که در وصف جمال تو سرودیم
انگار دو تا قطره نوشتیم ز دریا
حالا دو قدم مانده به یک وحدت جاوید
ای علت دلبستن و همبستگی ما
احوال غریبی ست در این گوشه ی دنیا
امشب به ملائک برسد هلهلهی ما
ای کاش شفاعت بکنی لحظه دیدار
ای اینه در اینه ای حضرت طاها
ما زنده به عشق پسر آمنه هستیم
گیتی نتوان زاد چنین ماه بری را
ما زنده عشقیم بمانیم به عالم
هرگز نرود زندهی معشوق زدنیا
مجموعه شدی در دل تاریخ رسالت
از آدم و نوح وحنفی موسی و عیسا
در دایرهی قسمت ما نقطهی عشق است
میم وسط نام تو ای جلوهی معنا
شیرینی لبخند تو سهم دل دنیاست
شادیم همه ای پدر حضرت زهرا
از بوی تو سرمست شده باغ و گلستان
ای بوسه زده نام توبرتارک دنیا
صفر همه ی عالم امکان گل زهراست
هستی شده در دایره ی مرکز کبرا
پرشد گل لبخند تو در باغ وجودم
ای نور تر از نور، رخت محشر کبری
هر شعر که در وصف تو گفتیم دریغا
یک نقطه ی وصف تو شود عالم معنا
تاریکی دلها برود چون تو بیایی
ای نور مسجل شده در گوشه دلها
چون رو بنمایی به کجا روی نماید
خورشیدهمین دایره روشن بالا
فرمود خدا عزوجل حی توانا
شمس است محمد و علی نور به اعلی
بگذار که تنها به تمنای تو باشم
ای ناب ترین ناب ترین حس تمنا
این ایه لولاک فقط وصف تو دارد
وقتی که خدا گفته تویی معنی دنیا
تعریف شده حجب و حیا از نفحاتش
وقتی که تو باشی پدر حضرت زهرا
شمس و شفق آن شب همه حیران به تماشا
چون شال خدا شد به سر آمنه پیدا
ای بت شکن کعبه و ای منجی تورات
ای کاش تلنگر بزنی سایه غم را
صندوقچهی شعر خدا باز شد آنشب
ابیات رسالت جریان یافت به اسرا
در حسرت دیدار اُویسِ قَرَنِ اوست
گلزار پر از عطر گل گنبد مینا
در اوج جهالت که جهان جَلد جفا بود
بر جان نفس تازه دمیده است مسیحا
از کوه حرا خُلقِ عظیم است سرازیر
یک راهبلد آمد از آن جنت اعلا
لرزید و فرو ریخت نشان ستم و جهل
آن لحظه که نور آمد و تابید به صحرا
بر شاخهی طوبا ثمر عدل عیان است
از سورهی طه شده صد آیه شکوفا
سبزیم و به صد باد خزان خشک نگردیم
سرسبزیمان آمده از گنبد خضرا
بر چشمهی جاوید محمد همه سیراب
هرگز نشود خشک گلوگاه تولا
مایی و منی نیست در اندیشهی عاشق
ماییم ز یک ریشه و یک دانه، شکوفا
خورشید نبوت شده از شرق هویدا
زد نور رخش طعنه به آتشگه کسرا
از پایه فرو ریخت به سر کاخ سلاطین
شد ثبت به تاریخ جهان وعدهی عیسی
شادیم که شادیم که شادی شده امشب
مهمان لغت ها و قلم ها و غزل ها
از غار حرا امده با لوح کتابت
او بود که اینگونه نشان داد خدا را
ازدامن من خاک مذلت که تکانید
فرمود تویی مادر و یک گوهر والا
پیغامبر جن و ملک، عالم و آدم
یک عاشق و معشوقِ به هر حال شکیبا
حیف است در این تنگسرا بیتو بمانیم
روشنگر راهی تو به تاریکی یلدا
با خط تبسم که به لب داشت همیشه
بَه ، صورت ماهش چه ملیح و چه فریبا!
هم داروی امراض جهان هم تو طبیبی
جانم به فدای پدر جمله اطبا
اثتی عشر ماه ز خورشید تو باشد
باز آید از آن سلسله،یک نور به دنیا
ما منتظر آمدن جان جهانیم
تا باز شود جلوه ای از نور تو پیدا
آهنگ صدایش چه متین بود و چه آرام!
آهسته قدم میزد و دل چسب و دل آرا
سلطان جهان،نور عیان،ختم رسولان
با عشق تو در ظلمت شب راه، مهیا
ما کشته به عشقیم که پاینده بمانیم
تا مکتب ناب تو دلیل است به دنیا
بابوی محمد شجر هرچه پیمبر
بربارنشست وثمراتش شده پیدا
ازرحمت وازلطف وکرامت تو سرآمد
هرگز نشده خشم وغضب های تو افشا
تا مهر تو تابید به دلهای پریشان
شد موسم گل کردن و گل دادن جانها
ما ذرهی عشقیم و ز سرچشمهی خورشید
سیراب نماییم دل تشنهی خود را
ما منتظر بارش نوریم به عالم
از شمس نبی نور علی از رخ زهرا
جبریل به شادی بزند پر شب میلاد
در عرش ببافند عبا از نخ دیبا
حافظ ز تو آموخت که با دوست مروت
با دشمن خود در همه احوال مدارا
هر ذکر سلام و صلواتی به قدومش
راهیست پر از نور سوی جنت ماوا
آتشکدهی ظلم به نورش شده خاموش
بر مأذنه آورده ستم را به چلیپا
هر لحظه اذان از دل یک نقطهی خاکی
بر تارک آفاق مصلاست هویدا